خاطره
دیروز صبح که داشتم با یکی از رفقای به قول ملت نا باب خودم می رفتم طرف کارگاه تیرچه بلوکم می رفتم و سوار سمند باباش بودم هوس کردم بعد کار بریم روستای پدری اونجا تو باغ اجدادی مون و اونجا سه گوشی که پری روز گرفته بودم رو با پسر قاچاقچی بخورم .جریان و بهش گفتم گفت تنهایی مزه نمیده بزا به چند تا دیگه از بچه هام خبر بدیم تا عصر که قرار بود پارچه هایی که با پژو 405 GL دیروز از اورمیه آورده بود برسونه تبریز با یکی از دوست دختراش هم قرار داشت.من بدبخت تا عصر با کارگرام مشغول کار کون خودم و جر میدادم دانشگاه می رفتم کارای اداری کارای مربوط به خونه رو هم خمدم انجام می دادم خلاصه با این همه صرفه جویی آخرش هم فوقش ماهی یک و دویست بیشتر دشت نمیکردم.ولی اون کون گشاد هفته ای دوباربا چهار تاماشین قاچاق می آورد و حداقل ماهی دو تومن در می آورد واسه همین فقط حال میکنم تیغ بزنمش بر همین مبنا بهش گفتم یه جنده هم مهمونمون کن بگذریم که وقتی این و گفتم یه رب فقط بهم گفت مگه قوادم مگه من دییوسم بالاخره قبول کرد قبل از این که بچه هارو جمع کنه یه جنده بیاره دوتایی بکنیمش .مام که به کارای روزمره پرداختیم انقدر سرم شلوغ بود وقت نکردم با موتور جلو مدرسه دخترونه ویراژ بدم. دختر بازی سر شب تو محلمونم که از دست داده بودیم.تا عصرم تلفنی با دخترا حال کردیم ساعت شش و رب بود به نگهبان گفتم من امروز زود میرم آوردم موتور و گذاشتم خونه زنگ زدم به این رفیق قاچاقچی صبحیم "داریوش" گفتم من تو خونمون منتظرتم .ننه و آبجی مونم که دیگه عادت کرده بودند. دادش بزرگمونم تهران بود .وقتی داریوش اومد سریع رفتیم از مراغه یه جنده ورداشتیم آوردیم بردیم تو باغمون از اونجایی که اهل هم دهاتی هامون واسه خاطر بابامون ما رو میشناختن مجبور شدیم کلی بیراهه بریم .داریوشم که ماشینش صفر بود با سرعت نزدیک صفر هم رانندگی می کرد تا برسیم اونجا انقدر با کون و کس و پستونای دختره ور رفتیم که سه بار آب کیرمون روانه شد خلاصه رسیدیم باغ .تازه یادم افتاد کلید نیاوردم از دیوار بالا رفتم دیدم دختره داد و فریاد گذاشته نمدونم کلک زدین و نمیدونم اگه باغ از خودتون نباشه من نمیام با هزار زحمت راضیش کردیم در باز کردیم رفتیم تو. جنده هه هم که هزارو یه جور بهونه می آورد. وقتی تو ماشین من راحت نیستم بهتر تو باغ کارامون بکنیم .وقتی که دید کلید ندارم گفت اینجا خطر داره نمی دونم گناهش بیشتره اینجا صاحبش راضی نیست کون گشاد انگار تا حالا گناه صواب حالیش بود. بهش گفتم بابا نماز که نمی خونی که صاحبش راضی باشه ازاون گذاشته صاحبش منم که راضی ام.خلاصه راضیش کردیم چون من ندید تر بودم کیرمم هف شق کرده بود طاقت هم نداشتم زود زیر درخت گردو یه پتو انداختم به داریوش گفتم اول من اونم قبول کرد ورفت تامابقی بساط از ماشین بیاره و خود خواسته رفت دونبال نخود سیاه تا شاهد این جنایت نباشه وهم اینکه سر گوشی آب بده .بعد از چند تا لب پستونای دختر رو کردم تو دهنم با کسش بازی کردم خلاصه کیرم تاب وتحمل این انزوا رو نداشت شق شده شو که بیرون آوردم دختره گفت چقدر کوچیکه دیدم دختره دنبال بهونه است که در ره این همه هم که باهاش ور رفته بودم حشری نشده بود به همین خاطر بئد که گفتم آره راست میگی امونش ندادم مستقیم کردم تو کسش که سالها بود پرده اش پاره شده بود. دو دقیقه طول نکشید که کارم تموم شد وخودم و جمع و جور کردم و داریوش و صدا کردم تا اونم شروع کنه دو دقیقه طول نکشید که صدای آه واوه دختره شروع شد انگار تا حالا داشتم تو کسش فوت می کردم این ارزش کیر من و پائین می آورد.یه مدت که گذشت دیدم صداشون خیلی بالا رفته.ترسیدم کسی از اونجا بگذره و صداشون و بشنوه بهشون گفتم یه زره یواشتر ولی اونا بدجور رفته بودن تو یه دفه دیدم یکی از دیوار داره بالا می آد گفتم داریوش جمع کن بریم آومدن و سریع رفتم بالی یکی از درختای بزرگ گردو لای شاخ برگاش قایم شدم اونام تا اومدن بجنبن ملت گرفتنشون یکی از اونا که مثلا پسر عموی بابامون بود گفت یه نفر دیگه هم اینجا دیدم من می رم با دوچرخه ببینم کجا رفته.میدونستم از لای شاخ وبرگ درخته راحت نمشه پیدام کرد ولی از زبون لق درخته میترسیدم که دائم می گفت دیدی به اون کسکش عوضی گفتم آخرش انش در می آد.جنده انگار صدای آه واوه من کل دهاتمون و برداشته بود.بعد دست جفتشون گرفتن همونجور لخت سوار ماشین خودشون کردن وبردنشون آگاهی یکیشونم اونجا کمین کرد تا هر وقت من برگشتم دستم و بگیره ببره پیش اونا انگار کار و زندگی نداشتن بعد سالی وعمری این اولین باری بود که کس میکردیم زهرمون کردن.تا حالا هرچی کرده بودیم همش یا لاپا بود فوقش هم که کون بعضی وقتام که با یه لب آب کیرمون سرازیر می شد.از لابلای حرفاشون هم که فهمیدم من و خوشبختانه نشناختن.در همین افکار غرق بودم که دیدم گور به گور شده موبایلم داره زنگ میزنه زود تا خواست ویبره بزنه زود با سامسونگ N 620 رد تماس کردیم. میدونستم اگه خاموشش کنم صدا میده. ساعت حدودا نه ونیم بود که نگهبانه شرش رو کند وقتی مطمئن شدم رفت سریع رفتم خونه صبح روز امروز تا عصر از این اون پرس و جو کردم دیدم بیچاره داریوش بهش گفتن یا باید بگیریش یا جفت تون رو اعدام می کنن.ولی خودمونیم اگه کیرم یه زره بزرگتر بود معلوم نبود حالا اون جنده رو به من می دادن یا به داریوش.